سلام دوستان گلم. ممنون که به وب من قدم رنجه کردین امیدوارم خوشتون بیاد نظر يادتون نره
سلام دوستای گلم
خوبین؟
ببخشید که دیگه آپ نمیکنم.
میخوام بیشتر به اون وبم بپردازم.
ازتون دعوت میکنم به اون وبم بیاین
اینم آدرسش:
www.eshghe-payan-napazir.blogfa.com
راستی من دیگه این وبمو اپ نمیکنم
دوستای گلم تو اون وبم منتظرتونم
بای
بین کسی که عاشق شده است و کسی که تنها شخصی را دوست دارد تفا وتهایی است . نکات زیر به شما کمک خواهد کرد تا این تفا وتها را درک کنید.
1- هنگام دیدن کسی که عاشق او هستید تبش قلب شما زیاد شده و هیجان زده خواهید شد اما هنگامی که کسی را می بینید که آنرا دوست دارید احساس سرور و خوشحالی می کنید.
2- هنگامی که عاشق هستید زمستان در نظر شما بهار است ولیکن هنگامی که کسی را دوست دارید زمستان فقط فصلی زیبا (زمستانی زیبا) است.
3- وقتی به کسی که عاشقش هستید نگاه می کنید خجالت می کشید ولیکن هنگامی که به کسی که دوستش دارید می نگرید لبخند خواهید زد.
4- وقتی در کنار معشوقه خود هستید نمی توانید هر آنچه که در ذهن دارید بیان کنید اما در مورد کسی که دوستش دارید شما توانایی آن را دارید.
5- در مواجه شدن با کسی که عاشقش هستید خجالت می کشید و یا حتی دست و بای خود را گم می کنید اما در مورد فردی که دوستش دارید راحتتر بوده و توانایی ابراز وجود خواهید داشت.
6- شما نمی توانید به چشمان کسی که عاشقش هستید مستقیم و طولانی نگاه کنید (زل بزنید)اما می توانید در حالی که لبخند ی بر لب دارید مدتها به چشمان فردی که دوستش دارید نگاه کنید.
و تفاوت عشق و دوست داشتن از نگاه دکتر شریعتی
عشق یك جوشش كور است و پیوندی از سر نابیناییاما دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال
عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است
دوست داشتن از روح طلوع میكند و تا هر جا كه یك روح ارتفاع دارد ، دوست داشتن نیز هنگام با او اوج میگیرد
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر میگذارد
اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میكند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست
اما دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت
عشق، جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی فهمیدن و اندیشیدن نیستاما دوست داشتن، در اوج معراجش، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین میكند و با خود به قله بلند اشراق میبرد
سلام
امروز خبر بدی شنیدم.من دیگه این دنیارو نمیخوام
خدایا چرا حالا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چرا حالا؟؟؟حالا که نفسم به نفسش بنده؟حالا که بودونبودم اونو؟چرا حالا به فکر افتادی که منو از اون جدا کنی؟چرا حالا که همه چی بهتر شده بود؟حالا که اونم نسبت به من ...؟
خدایا خداییت کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من سه ماهه که ندیدمش.تو نبود اون باید خبر جداییم ازش رو میفهمیدم؟کاش بود.کاش بود.اگه بود شاید یه کاری میکرد.آخرین لحظه ای که داشت میرفت حرفهای خوب و شیرینی بهم زد که امیدمو چند برابر کرد.اما حالا چرا باید اینطوری بشه؟چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خدایا چی بهت بگم؟نا شکری بکنم؟
من جمعه میرم کربلا .حالا دیگه آرزو میکنم که هواپیمامون سقوط کنه و در جا بمیرم تا از دست این دنیای لعنتی خلاص شم.اگه قراره وقتی برمیگردم بدون اون باشم نمیخوام برگشتی تو کار باشه
خدایا...
کاشکی ترو سرنوشت ازم نگیره
میترسه دلم بعد رفتنت بمیره
اگه خاطره هام یادم میارن ترو
لا اقل از تو خاطره هام نرو
کی مثل من واسه تو قلب شکستش میزنه
آخه کی واسه تو مثل منه
بمون
دل من فقط به بودنت خوشه
منو فکر رفتن تو میکشه
لحظه هام تباهه بی تو
زندگیم سیاهه بی تو
نمیتونم
بمون
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
در 19 سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست... و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.
ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و 20 درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.
قلبم می تپد ،
هنگامه ای در درونم جاری است ،
می خروشم ، گر چه خاموشم ،
می جنبم ، گر چه در سکونم ،
همراه لحظه ها قدم به قدم می روم ،
گرفتار در تار پندارهای گزنده ام ،
راه به جایی نمی برم ،
به شاخه بوته خشکی می مانم ،
که در لهیب آتش خواستنت ، می سوزد ،
بر کنار افتاده ام ،
بر کنار از آنچه می گذرد ،
بر کنار از جریان زنده و رویاروی رویدادها ،
به صراحت از نگاه خود گزیده می شوم ،
انگار ذهنم در مانع یک احتمال گرفتار آمده است ،
که بدین هنگام ،
تکه تکه شدن ،
پژواک بی پایان فاجعه ایست به نام عشق ،
که دمادم ، شکستن جام آینه را مکرر می کند .
بگذار لحظه ها فرسوده ام کنند ،
که من به بیهودگی زبان و کلام ،
در چنین تنگنایی وقوف یافته ام ،
که اینک سایه واری از خود می نمایم و می رمم .
دریغا ،
دل را مجال درنگی نیست ،
به باز جستن خویش ،
که در لابلای تشویش خواستنت ،
نمی توانم جایی برای بودن خود ،
در خود باز کنم ،
و من پاسخی به چرای درونم ندارم .
من نگرنده ، مانده ام ،
تا هر چه بگذرد که گذشته است .
که من عاشقم . .
|
منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم در چشمانت خیره شوم دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم سر رو شونه هایت بگذارم....از عشق تو..... از داشتن تو...اشک شوق ریزم منتظر لحظه ی مقدس که تو را در اغوش بگیرم بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم اری من تورا دوست دارم وعاشقانه تو را می ستایم |
هنـــــوز هـم دلـــــــم تنـگ میــــشود ! بــرای محــــض حــــرف زدنــــت تكیــــــــه داده بــودم.......
و بــرای تكـــیه كلامـــــهایـت
كه نمــی دانســــتی؟
فقــط كلام تــو نبــــــــود
مـن هــم به آنهـــا
به نظر شما دوستی بهتر است یا رفاقت؟؟؟ لطفا نظر خود را بگوید با ذکر دلیل
چرا ما وقتى عصبانى هستيم داد ميزنيم؟
چرا مردم هنگامى که خشمگين هستند صدايشان را بلند ميکنند و سر هم داد ميکشند؟
شاگردان فکرى کردند و يکى از آنها گفت:
چون در آن لحظه، آرامش و خونسرديمان را از دست ميدهيم
استاد پرسيد: اين که آرامشمان را از دست ميدهيم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد ميزنيم؟
آيا نميتوان با صداى ملايم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگين هستيم داد ميزنيم؟
شاگردان هر کدام جوابهايى دادند امّا پاسخهاى هيچکدام استاد را راضى نکرد.
سرانجام او چنين توضيح داد:
هنگامى که دو نفر از دست يکديگر عصبانى هستند، قلبهايشان از يکديگر فاصله ميگيرد.
آنها براى اين که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند.
هر چه ميزان عصبانيت و خشم بيشتر باشد، اين فاصله بيشتر است و آنها بايد صدايشان را بلندتر کنند.
سپس استاد پرسيد:
هنگامى که دو نفر عاشق همديگر باشند چه اتفاقى ميافتد؟
آنها سر هم داد نميزنند بلکه خيلى به آرامى با هم صحبت ميکنند. چرا؟
چون قلبهايشان خيلى به هم نزديک است.
فاصله قلبهاشان بسيار کم است.
استاد ادامه داد:
هنگامى که عشقشان به يکديگر بيشتر شد، چه اتفاقى ميافتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نميزنند و فقط در گوش هم نجوا ميکنند و عشقشان باز هم به يکديگر بيشتر ميشود.
سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بينياز ميشوند و فقط به يکديگر نگاه ميکنند. اين هنگامى است که ديگر هيچ فاصلهاى بين قلبهاى آنها باقى نمانده باش
اين همان عشق خدا به انسان و انسان به خداست است که خدا حرف نمي زند اما هميشه صدايش را در همه وجودت مي تواني حس کني اينجا بين انسان و خدا هيچ فاصله اي نيست مي تواني در اوج همه شلوغي ها بدون اينکه لب به سخن باز کني با او حرف بزني.
از همه چیز گذشتن و به همه چیز رسیدن مهم نیست . مهم از چه گذشتن و به چه رسیدن است
باد در میان امواج گیسوانت به بازی مشغول است....
و می گوید:
می توانم اندكی از عطر وجودت را با خود ببرم؟
گلهای بهاری مست حرم لبهایت شده اند.....
و می گویند:
می توانیم اندكی از لعل دل فریب آن رابه همراه داشته باشیم؟
ستارگان محصور برق چشمانت شده اند.....
می گویند:
اندكی از درخشش چشمانت را به ما می بخشی؟
و ماه.....
كه هر شب برای دیدن رخسار زیبایت بی تابی می كند..
و خورشید......
كه انگار هر طلوع عجول تر است برای لمس سیمین تنت.....
و من.....
چگونه می توانم عاشقت نباشم؟
آن گاه كه فرشتگان.....
بالهایشان را بر سرت گسترانیده اند.....
و بر روحت.....
كه سرشتش جز با عشقی پاك و بی آلایش رقم نخورده.....
درود می فرستند....
چگونه می توانم عاشقت نباشم؟؟
به راستی.....
دست كدامین كوزه گری....
می تواند این چنین.....
پیكره روح آدمی....
را به بازی بگیرد.....
شكل دهد...
ویا بشكند....
این فوت كوزه گری فقط....
در دست اوست....
ای عشق... ای استاد هزاران ساله.....
دعایم این است......
زیباترین نقشت را بر پیكرم بیافرین....
روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیبا ترین قلب را درتمام آن منطقه دارد.
جمعیت زیاد جمع شدند. قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشهای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیدهاند. مرد جوان با کمال افتخار با صدایی بلند به تعریف قلب خود پرداخت.
ناگهان پیر مردی جلوی جمعیت آمد و گفت که قلب تو به زیبایی قلب من نیست. مرد جوان و دیگران با تعجب به قلب پیر مرد نگاه کردند قلب او با قدرت تمام میتپید اما پر از زخم بود. قسمتهایی از قلب او برداشته شده و تکههایی جایگزین آن شده بود و آنها به راستی جاهای خالی را به خوبی پر نکرده بودند برای همین گوشههایی دندانه دندانه درآن دیده میشد. در بعضی نقاط شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکهای آن را پرنکرده بود، مردم که به قلب پیر مرد خیره شده بودند با خود میگفتند که چطور او ادعا میکند که زیباترین قلب را دارد؟
مرد جوان به پیر مرد اشاره کرد و گفت تو حتماً شوخی میکنی؛ قلب خود را با قلب من مقایسه کن؛ قلب تو فقط مشتی رخم و بریدگی و خراش است .
پیر مرد گفت: درست است. قلب تو سالم به نظر میرسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمیکنم. هر زخمی نشانگر انسانی است که من عشقم را به او دادهام، من بخشی از قلبم را جدا کردهام و به او بخشیدهام. گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است که به جای آن تکهی بخشیده شده قرار دادهام؛ اما چون این دو عین هم نبودهاند گوشههایی دندانه دندانه در قلبم وجود دارد که برایم عزیزند؛ چرا که یادآور عشق میان دو انسان هستند. بعضی وقتها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیدهام اما آنها چیزی از قلبشان را به من ندادهاند، اینها همین شیارهای عمیق هستند. گرچه دردآور هستند اما یادآور عشقی هستند که داشتهام. امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیارهای عمیق را با قطعهای که من در انتظارش بودهام پرکنند، پس حالا میبینی که زیبایی واقعی چیست؟
مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد، در حالی که اشک از گونههایش سرازیر میشد به سمت پیر مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعهای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیر مرد تقدیم کرد پیر مرد آن را گرفت و در گوشهای از قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت .
مرد جوان به قلبش نگاه کرد؛ دیگر سالم نبود، اما از همیشه زیباتر بود زیرا که عشق از قلب پیر مرد به قلب او نفوذ کرده بود…
در بخشیدن خطای دیگران مانند شب باش
در فروتنی مانند زمین باش
در مهر و دوستی مانند خورشید باش
هنگام خشم و غضب مانند کوه باش
در سخاوت و کمک به دیگران مانند رود باش
در هماهنگی و کنار آمدن با دیگران مانند دریا باش
خودت باش همانگونه که مینمایی
پس از تعمق در این هفت پند به این کلمات یک بار دیگر دقت کن
شب ، زمین ، خورشید ، کوه ، رود ، دریا و انسان
ـار مـرا , غار مـرا , عشق جگر خـوار مـرا
یـار تـوئی , غار تـوئی , خواجه نگهدار مـرا
نوح تـوئی , روح تـوئی , فاتح و مفتوح تـوئی
سینه مشروح تـوی , بر در اسرار مـرا
نـور تـوئی , سـور تـوئی , دولت منصور تـوئی
مرغ کــه طور تـوئی , خسته به منقار مـرا
قطره توئی , بحر توئی , لطف توئی , قهر تـوئی
قند تـوئی , زهر تـوئی , بیش میازار مـرا
حجره خورشید تـوئی , خانـه ناهیـد تـوئی
روضه اومید تـوئی , راه ده ای یار مـرا
روز تـوئی , روزه تـوئی , حاصل در یـوزه تـوئی
آب تـوئی , کوزه تـوئی , آب ده این بار مـرا
دانه تـوئی , دام تـوی , باده تـوئی , جام تـوئی
پخته تـوئی , خام تـوئی , خام بمـگذار مـرا
این تن اگر کم تندی , راه دلم کم زنـدی
راه شـدی تا نبـدی , این همه گفتار مـرا
یه صفحه سفید، به همراه یک قلم
این بار حرف ،حرف نگفته ست
یک حرف تازه
نه از تو ...
هی فکر می کنم
هی با قلم به کاغذ سیخ می زنم
اما
دیگر تمام صفحه ها معتاد نامت اند
انگار این قلم
جز با حضور نام تو فرمان نمی برد
در تمام صفحه های دفتر شعرم
در گوشه های خالی قلبم
در لحظه های تلخ سکوتم و فکرهام
چیزی به جز تو نیست که تکرار می شود
دل ز تن بردی و در جانی هنوز
دردها دادی و درمانی هنوز
آشکارا سینه ام بشکافتی
همچنان در سینه پنهانی هنوز
ملک دل کردی خراب از تیغ ناز
واندرین ویرانه سلطانی هنوز
هر دو عالم،قیمت خود گفته ای
نرخ بالا کن که ارزانی هنوز
ما ز گریه چون نمک بگداختیم
تو ز خنده شکرستانی هنوز
جان ز بند کالبد آزاد گشت
دل به گیسوی تو زندانی هنوز
پیری و شاهد پرستی هم خوشست!
«خسروا»تا کی پریشانی هنوز؟
شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند.
عشق بورز به آنهایی که دلت را شکستند.
دعا کن برای آنهایی که نفرینت کردند
و بخند که خدا هنوز اون بالا با توست...
هی رفیق؟!فهمیدی؟
در چه ماهی باید متولد میشدید؟ (تست هوش)
این تست را بادقت جواب دهید و گزینه هایی كه انتخاب میكنید اعداد مقابلشان را باهم جمع كنید تا در آخر معلوم شود شما در چه ماهی باید متولد میشدید
1- آیا خود را فردی خودكاو و درونگر تلقی میكنید؟
الف) بله قطعا(3) ب) گاهی اوقات(2) ج) خیر به هیچ وجه (1)
2- چگونه با تغییرات مواجه میشوید؟
الف) به پیشواز و استقبال آنها میروید(3)
ب) به خوبی خود را با آنها سازگار و هماهنگ میكنید(2)
ج) تا جای ممكن از آنها فرار میكنید(1)
3- از كجا ، بیشترین قدرت احساسی تان را دریافت میكنید؟
الف) از درون خود (2) ب) از محیط اطرافتان(1)
4- آیا به جزییات اهمیت زیادی میدهید و به اصطلاح مو را از ماست بیرون میكشید؟
الف) بله(3) ب) تا حدی( 2) ج) خیر (1)
5- آیا در قبال ارتباطهایتان احساس تعهد و مسئولیت میكنید؟
الف) بله (3) ب) گاهی اوقات(2) ج) خیر (1)
6- كدام یك از گزینههای زیر بهتر از همه خصوصیات شما را توصیف میكند؟
الف) پرشور، مشتاق، پر حرارت و سرشار از انرژی (3)
ب) با ثبات، پیگیر، منطقی و اهل عمل(4)
ج) عاطفی و روشنفكر(2)
د) حساس، تحریك ذیر و شهوتی(1)
7- آیا خود را فردی كاری و فعال تلقی میكنید؟
الف) بله كاملا(3) ب)تا حدی(2) ج) خیر اصلا (1)
8- آیا در زمینه خرج كردن پول، خوب و حساب شده عمل میكنید؟
الف) بله كاملا(3) ب)تا حدی(2) ج) خیر اصلا (1)
9- آیا خود را فردی مبتكر و خلاق تلقی میكنید؟
الف) بله كاملا(3) ب)تا حدی(2) ج) خیر اصلا (1)
10- آیا فردی جسور و بی پروا هستید؟
الف) بله (3) ب) گاهی اوقات(2) ج) خیر (1)
11- آیا خود را فردی لذت طلب تلقی میكنید؟
الف) بله كاملا(3) ب)تا حدی(2) ج) خیر اصلا (1)
12- آیا فردی كمال گرا هستید؟
الف) بله (2) ب) خیر (1)
13- آیا احساسات و عواطف خود را بروز میدهید؟
الف ) بله همیشه(3) ب) گاهی اوقات (2) ج) خیر اصلا (1)
14- اطرافیانتان شما را چگونه توصیف میكنند؟
الف) فردی واقع نگر (2) ب) فردی آرمانگرا (1)
15- در یك مهمانی معمولا:
الف) به پذیرایی از دیگران میپردازید (6)
ب) با گفتن لطیفه دیگران را به خنده وا میدارید(5)
ج) در كنار دوستان یا خویشاوندان مینشینید و سخت سرگرم گپ زدن با آنها میشوید (4)
د) خاطرات شیرین و جالبتان را برای دیگران تعریف می كنید (3)
ل) با همه سر صحبت را باز میكنید و هر چند دقیقه یك بار كنار فرد جدیدی مینشینید(7)
م) در گوشهای دنج مینشینید و در سكوت و تنهایی رفتار دیگران را زیر نظر میگیرید(1)
ی) برای مهمانان میوه پوست میكنید و توجه همه را به خود جلب میكنید (2)
نتیجه تست
اگر نتیجه تست به دست آمده با هر كدام از گزینههای زیر مطابقت داشت، شما باید در آن ماه خاص متولد میشدید چرا كه خصوصیات تان بیشتر با ویژگی های منحصر به فرد آن برج سازگار است و اگر نتیجه تست با ماه تولدتان یكی باشد، قطعا شرایط خاص ردیف بودن سیارهها و وضعیت كره ماه در هنگام تولدتان مناسب بوده است
اگر امتیازتان بین 15 تا 17 است: شما میبایست در ماه اسفند متولد میشدید
اگر امتیازتان بین 18 تا 20 است: شما میبایست در ماه بهمن متولد میشدید
اگر امتیازتان بین 21 تا 23 است: شما میبایست در ماه دی متولد میشدید
اگر امتیازتان بین 24 تا 26 است: شما میبایست در ماه آذر متولد میشدید
اگر امتیازتان بین 27 تا 29 است: شما میبایست در ماه آبان متولد میشدید
اگر امتیازتان بین 30 تا 32 است: شما میبایست در ماه مهر متولد میشدید
اگر امتیازتان بین 33 تا 35 است: شما میبایست در ماه شهریور متولد میشدید
اگر امتیازتان بین 36 تا 38 است: شما میبایست در ماه مرداد متولد میشدید
اگر امتیازتان بین 39 تا 41 است: شما میبایست در ماه تیر متولد میشدید
اگر امتیازتان بین 42 تا 44 است: شما میبایست در ماه خرداد متولد میشدید
اگر امتیازتان بین 45 تا 46 است: شما میبایست در ماه اردیبهشت متولد میشدید
اگر امتیازتان 47 است: شما میبایست در ماه فروردین متولد میشدید
حقیقتا تست خوبی
واسه من که درست اومد
امتیازم 32شد
شما چی؟ شما چه ماهی هستید؟
تست جالب روانشناسی : نتیجه گیری
به این تست شک نکنید. این آخرین و استانداردترین تست شخصیت شناسى است که این روزها در اروپا بین روانشناسان در جریان است. پاسخهایش هم اصلاً کار دشوارى نیست. کافى است کمى به خودتان رجوع کنید. یک کاغذ و قلم هم کنار دستتان باشد و جوابی را که انتخاب می کنید یادداشت کنید که بتوانید امتیازهایى که گرفته اید جمع بزنید. حاضرید؟ پس شروع کنید:
1) چه موقع از روز بهترین و آرام ترین احساس را دارید؟
الف _ صبح،
ب- عصر و غروب،
ج _ شب
۲) معمولاً چگونه راه مى روید؟
الف _ نسبتاً سریع، با قدم هاى بلند،
ب- نسبتاً سریع، با قدمهاى کوتاه ولى تند و پشت سر هم،
ج _ آهسته تر، با سرى صاف روبرو،
د _ آهسته و سربه زیر، ه- - خیلى آهسته
۳) وقتى با دیگران صحبت مى کنید؛
الف _ مى ایستید و دست به سینه حرف مى زنید،
ب- دستها را در هم قلاب مى کنید،
ج _ یک یا هر دو دست را در پهلو مى گذارید،
د _ دست به شخصى که با او صحبت مى کنید، مى زنید،
و ه-_ با گوش خود بازى مى کنید، به چانه تان دست مى زنید یا موهایتان را صاف مىکنید
۴) وقتى آرام هستید، چگونه مى نشینید؟
الف _ زانوها خم و پاها تقریباً کنار هم،
ب- چهارزانو،
ج _ پاى صاف و دراز به بیرون،
د _ یک پا زیر دیگرى خم
۵) وقتى چیزى واقعاً براى شما جالب است، چگونه واکنش نشان مى دهید؟
الف _ خنده اى بلند که نشان دهد چقدر موضوع جالب بوده،
ب _ خنده، اما نه بلند،
ج _ با پوزخند کوچک،
د _ لبخند بزرگ،
ه_ لبخند کوچک
۶) وقتى وارد یک میهمانى یا جمع مى شوید؛
الف _ با صداى بلند سلام و حرکتى که همه متوجه شما شوند، وارد مى شوید
ب _ با صداى آرامتر سلام مى کنید و سریع به دنبال شخصى که مى شناسید، مى گردید
ج _ در حد امکان آرام وارد مى شوید، سعى مى کنید به نظر سایرین نیایید
۷) سخت مشغول کارى هستید، بر آن تمرکز دارید، اما ناگهان دلیلى یا شخصى آن را قطع مى کند؛
الف _ از وقفه ایجاد شده راضى هستید و از آن استقبال مى کنید
ب _ بسختى ناراحت مى شوید
ج _ حالتى بینابین این ۲ حالت ایجاد مى شود
۸) کدامیک از مجموعه رنگ هاى زیر را بیشتر دوست دارید؟
الف- قرمز یا نارنجى
ب- سیاه
ج- زرد یا آبى کمرنگ
د- سبز
ه- آبى تیره یا ارغوانى
و- سفید
ز- قهوه اى، خاکسترى، بنفش
۹) وقتى در رختخواب هستید (در شب) در آخرین لحظات پیش از خواب، در چه حالتى دراز مى کشید؟
الف- به پشت
ب- روى شکم (دمر)
ج- به پهلو و کمى خم و دایره اى
د- سر بر روى یک دست
ه- سر زیر پتو یا ملافه...
۱۰) آیا شما غالباً خواب مى بینید که:
الف- از جایى مى افتید.
ب- مشغول جنگ و دعوا هستید.
ج- به دنبال کسى یا چیزى هستید.
د- پرواز مى کنید یا در آب غوطه ورید.
ه- اصلاً خواب نمى بینید.
و- معمولاً خواب هاى خوش مى بینید
امتیازات
سؤال اول: الف(۲ امتیاز)، ب (۴ امتیاز)، ج (۶ امتیاز)
سؤال دوم: الف (۶امتیاز)، ب (۴ امتیاز)، ج (۷ امتیاز)، د (۲ امتیاز)، ه (۱ امتیاز)
سؤال سوم: الف (۴ امتیاز)، ب (۲ امتیاز)، ج (۵ امتیاز)، د (۷ امتیاز)، ه (۶ امتیاز)
سؤال چهارم: الف (۴ امتیاز)، ب (۶ امتیاز)، ج (۲ امتیاز)، د (۱ امتیاز)
سؤال پنجم: الف (۶ امتیاز)، ب (۴ امتیاز)، ج (۳ امتیاز)، د (۵ امتیاز)، ه (۲ ا متیاز)
سؤال ششم: الف (۶ امتیاز)، ب (۴ امتیاز)، ج (۲ امتیاز)
سؤال هفتم: الف (۶ امتیاز)، ب (۲ امتیاز)، ج (۴ امتیاز)
سؤال هشتم: الف (۶ امتیاز)، ب (۷ امتیاز)، ج (۵امتیاز)، د (۴ امتیاز)، ه (۳ امتیاز) و (۲ امتیاز)، ز (۱ امتیاز)
سؤال نهم: الف (۷ امتیاز)، ب (۶ امتیاز)، ج (۴ امتیاز)، د (۲ امتیاز)، ه (۱ امتیاز)
سؤال دهم: الف (۴ امتیاز)، ب (۲ امتیاز)، ج (۳ امتیاز)، د (۵ امتیاز)، ه (۶ امتیاز)، و (۱ امتیاز)
خب، امتیازهایتان را جمع زدید. عدد به دست آمده را با جدول مقابل مقایسه کنید و شخصیت خودتان را بشناسید.
* اگر امتیاز شما بالاى ۶۰ است:
دیگران در ارتباط و رفتار با شما شدیداً مراقب و هوشیار هستند آنها شما را مغرور، خودمحور و بى نهایت سلطه جو مى دانند، گرچه شما را تحسین مى کنند و به ظاهر مى گویند«کاش من جاى تو بودم!!» اما معمولاً به شما اعتماد ندارند و نسبت به ایجاد رابطه اى عمیق و دوستانه بى میل و فرارى هستند.
* اگر از ۵۱ تا ۶۰ امتیاز دارید:
بدانید دوستان شما را تحریک پذیر مى دانند، بدون فکر عمل مى کنیدو سریع از موضوعات ناخوشایند برآشفته مى شوید ، علاقه مند به رهبرى جمع و تصمیم گیریهاى سریع دارید (هرچند اغلب درست از کار درنمى آیند!) دیگران شما را جسور و اهل مخاطره مى دانند. کسى که همه چیز را تجربه و امتحان مى کند، از ماجراجویى لذت مى برد و در مجموع به دلیل ایجاد شرایط و بستر هیجانات توسط شما، از همراهى تان لذت مى برند.
* اگر از ۴۱ تا ۵۰ امتیاز به دست آوردید:
به خود امیدوار باشید ، دیگران شما را بانشاط، سرزنده، سرگرم کننده و جالب و جذاب مى بینند. شما دائماً مرکز توجه جمع هستید و از تعادل رفتارى خوبى بهره مند هستید. فردى مهربان، ملاحظه کار و فهمیده به نظر مى رسید. قادر هستید به موقع باعث شادى و خوشى دوستانتان شوید و اسباب هلهله و خنده آنها را فراهم کنید و در همان شرایط و در صورت لزوم بهترین کمک بر اعضاى گروه هستید.
* اگر ۳۱ تا ۴۰ امتیاز نصیب شما شد:
بدانید در نظر سایرین معقول، هوشیار، دقیق ، ملاحظه کار و اهل عمل هستید. همه مى دانند شما باهوش و با استعداد هستید اما مهمتر از همه فروتن و متواضع هستید. به سرعت و سادگى با دیگران باب دوستى را باز نمى کنید. اما اگر با کسى دوست شوید صادق، باوفا و وظیفه شناس هستید. اما انتظار بازگشت این صداقت و صمیمیت از طرف دوستانتان را دارید گرچه سخت دوست مى شوید اما سخت تر دوستى ها را رها مى کنید.
* از ۲۱ تا ۳۰ امتیاز :
در نظر سایرین فردى زحمت کش هستید اما متأسفانه گاهى اوقات ایرادگیر هستید. شما بسیار بسیار محتاط و بى نهایت ملاحظه کار به نظر مى رسید. زحمتکشى که در کمال آرامش و با صرف زمان زیاد در جمع بار دیگران را بردوش مى کشد و بدون فکر و براساس تحریک لحظه اى و آنى هرگز نظر نمى دهد. دیگران مى دانند شما همیشه تمام جوانب کارها را مى سنجید و سپس تصمیم مى گیرید.
* و اگر کمتر از ۲۱ امتیاز داشتید:
دیگران شما را خجالتى، عصبى و آدمى شکاک و دودل مى دانند شخصى که همیشه سایرین به عوض او فکر مى کنند، برایش تصمیم مى گیرند و از او مراقبت مى کنند. کسى که اصلاً تمایل به درگیرشدن در کارهاى گروهى و ارتباط با افراد دیگر را ندارد!
هیچ نوشدارویی شگفت تر از عشق نیست...
نوش داروی عشق در دستانِ اوست...
او که نامش خداوند است...
من!
برای هر که نویسم...
به تو می رسد آخر!...
پروردگارا!
چه آرامشِ بهشت گونه ای دارند...
لحظه هایی که سرشارند از تو...
خدایا!
تو پناهِ منی وقتی راهها
با همه وسعتشان تنگ می شوند...
این دم ِ مستی ساز توست...
که تا واحه های بی نشان عشقم می رساند...
ای لطیف ترین آرامشِ هستی...
تکرارِ نامِ مقدست
بی قراریِ وجودم را به آرامشی بهشتی بدل می کند...
یا الرحم الراحمین...
من گمان میکردم
دوستی همچو سرودی سرسبز،
چهار فصلش همه آراستگی ست...
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی ،
سفره یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم ، دل هر کس دل نیست .
قلبها صیقلی از اهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند ،
سخن از مهر من و جور تو نیست ،
سخن از ....
متلاشی شدن دوستی است
و عبث بودن پندار سرور آور مهر ....
بگذارید بگریم به پریشانی خویش
که به جان آمدم از بی سرو سامانی خویش
غم بی همنفسی،کشت مرا در این شهر
در میان با که گذارم غم پنهانی خویش؟
اندرین بحر بلا ساحل امیدی نیست
تا بدان سوی کشم کشتی طوفانی خویش
زنده ام باز پس از اینهمه ناکامی ها
به خدا کس نشناسم به گرانجانی خویش
گفتم:ای دل که چو من خانه خرابی دیدی؟
گفت:ما خانه ندیدیم به ویرانی خویش
جان چو پروانه به پای تو فشانم که چو شمع
بینمت رقص کنان بر سر قربانی خویش
ما با پای تو سر صدق نهادیم و زدیم
داغ رسوایی عشق تو به پیشانی خویش
اطهری قصه ی عشاق شنیدیم بسی
نشنیدیم کسی را به پریشانی خویش
باور کس نشود قصه ی بیماری دل
تا گرفتار نگردد به گرفتاری دل
من و دل زار چنانیم که شب ها نکنند
مردم از زاری من خواب و من از زاری دل
دل من روز نیاساید از این چشم پرآب
چشم من شب نکند خواب ز بیداری دل
بسکه در زلف تو دلهای پریشان جمع است
شانه را راه در او نیست ز بسیاری دل
چون نگهدارم از آن رشک پری دل؟که رفیق
پیش او حد بشر نیست نگهداری دل