تو اگر میدانستی
که چه طعمی دارد
خنجر از دست عزیزان خوردن
از من خسته نمی پرسیدی
که چرا تنهایی
خسته ام از این دنیای به ظاهر زیبا
از این مردم که به ظاهر صادق و با وفا اند
خسته ام از دوری , از درد انتظار از این بیماری نا علاج
خسته ام از این همه دروغ و نیرنگ ... خسته ام
آری پروردگارا از این دنیا خسته ام از آدم هایش
از دروغ هایش از نیرنگ هایش خسته ام
پس کو صداقت و محبت چرا اندکی محبت
در میان دل مردم نیست همش نیرنگ پیداست
دیگر دست محبتی در میان مردم نیست
دیگر عشقی پاک و مقدس در میان مردم نیست
سفره ی دل مردم همش دروغ است
به ظاهر پاک و صادقانه
نظرات شما عزیزان: