یک روز دوباره می آیم : این جمله را خودش گفت. می آید و به منی که خسته و بی جانم ، جانی دوباره می دهد و دوباره خاطرات شیرین با هم بودنمان را زنده می کند، روی گونه مهربانش بوسه بزنم و دوباره به او تو را کرده است… بیا که با یک دنیا محبت و عشق و یک عالمه دلتنگی و درد دل به استقبال تو خواهم آمد. بعد از مدتها ستاره باران شود و تو بودن را با همه غم ها و غصه ها روزی بیایی و به منی که خسته از دوباره می آیم : این جمله را خودش گفت. لحظه است که دوباره من امیدواربه در زندگی ام تضمین می کنم. قلبم همیشه به روی تو باز است، این قلبم به نام تو و تا ابد برای تو هست. بیا و دوباره اسیر قلب بی طاقت من شو ، بیا وارد همان قلبی شو که خودت آن را شکستی و ویرانه کردی .. این ویرانه قلبم را که خودت با دستهای خودت ویرانه کردی آباد کن و دوباره مرا که همان کویر تشنه و بی جانم را از باران عشقت سیراب کن. خودش گفت که روزی دوباره می آید. سر دیگر مجالی برای دیدار با تو نباشد. خواهی آمد و من دیگر نیستم.. مرده ام… آری از عشق تو مرده ام. جای قلبم در نبود تو خالی است برگرد.
گفت که روزی می آید اما نگفت چه روزی!
او که قلبم را شکست و رفت روزی دوباره می آید.
می آید و دوباره خاکستر عشق را در دلم شعله ور میکند.
به انتظار آن روز نشسته ام تا دوباره بیاید و به این قلب شکسته ام
سر و سامان دهد. می آید تا دوباره عاشقانه بر
بگویم که دوستت دارم ای بهترینم. بیا که بدجور دلم هوای
بیا که عشق بدون ما عشق نیست ، این دنیا بدون ما زیبا نیست.
او دوباره می آید تا شبهای تیره و تارم
مهتاب مثل گذشته عاشقانه شبهای مرا نورانی کند.
به عشق آمدنت این روزهای تلخ بی
و گریه هایش سپری میکنم تا دوباره
زندگی ام نفسی دوباره دهی. یک روز
می آید و مرا عاشقتر می کند و آن
زندگی می شوم و خوشبختی را
بیا عزیزم ، با اینکه قلبم را شکستی اما همچنان درهای
یک روز دوباره می آیم :::: آری
می ترسم از عشق تو بمیرم اما روزی که تو می آیی را نبینم.
می ترسم آنقدر به انتظار بنشینم و نیایی و آخر
می ترسم از آن روزی که تو
آن لحظه هست که می فهمی از عشق تو
پس تا خون در رگهایم جاری است و
نظرات شما عزیزان: